جدول جو
جدول جو

معنی راه پیمودن - جستجوی لغت در جدول جو

راه پیمودن
(تَ شُ دَ)
طی مسافت کردن. (ناظم الاطباء) (از آنندراج). راه نوردیدن. سفر کردن. (ناظم الاطباء). راه را طی کردن. (فرهنگ نظام) :
بسکه فرش راه کویش بود چشم انتظار
همچو میل سرمه عاشق راه پیمودی به چشم.
شفیع اثر (از بهار عجم).
دوستدار خلق شو تا مردمت گیرند دوست
هر که راه مهر پیماید خدایش رهبر است.
ملک الشعراء بهار.
ایا نسیم صبا ای برید جان آگاه
ز طوس جانب ری این زمان بپیما راه.
ملک الشعراء بهار.
- پیمودن راههای بسیار، کنایه است از اندیشۀگوناگون کردن. (یادداشت مؤلف) :
همه شب شاه شاهان تا سحرگاه
از اندیشه همی پیمود صد راه.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باد پیمودن
تصویر باد پیمودن
کار بیهوده کردن، برای مثال سعدیا آتش سودای تو را آبی بس / باد بیهوده مپیمای که مشتی خاکی (سعدی)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ جَ لَ)
کنایه از کارهای بی نفع و بیهوده و بیفایده کردن. (برهان) (غیاث) (آنندراج) (انجمن آرا). کار بی منفعت کردن. (شرفنامۀ منیری). کار بی نتیجه کردن. کار عبث کردن. عملی بیهوده کردن. بادپیمائی:
تو تا می بادپیمائی شب و روز
درین خانه برآمد سال هفتاد.
ناصرخسرو.
تو باد می پیمودی چو غافلان و فلک
بکیل روز و شبان عمر بر تو بر پیمود.
ناصرخسرو.
برمکش و بازمده دم تهی
باد مپیمای چنین بردوام.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 306).
خدای داند من دل بر او [عمر] نمی بندم
که باد پیمود آنکس که آسمان پیمود.
مسعودسعد.
بآتش اندری از آب روی رفتۀ خویش
مپاش بیش بسر خاک و باد کم پیمای.
سوزنی.
چو مدتی بکشیدم عنا بدانستم
که خاک خوردم چون مار و باد پیمودم.
ظهیر فاریابی.
بر من چون روز روشن شد که تو باد پیموده ای و گوز پوده شکسته ای. (سندبادنامه ص 98).
سعدیا آتش سودای ترا آبی بس
باد بیهوده مپیمای که مشتی خاکی.
سعدی (بدایع).
نخواستم دگر این باد عشق پیمودن
ولیک می نتوان بستن آب طبع روان.
سعدی.
وگر عنایت توفیق حق نگیرد دست
بدست سعی تو باد است تا نپیمائی.
سعدی.
پدر مدتی آهن سرد کوفت [داود (ع)]
تو [سلیمان] در باد پیمودنی صبح و شام.
ابن یمین.
رجوع به باد بدست بودن و باد شود، خیال فاسد و اندیشۀ تباه کردن. (آنندراج). رجوع به باد سنجیدن و باد در سر کردن و باد در سر داشتن و باد درسر افکندن و باد در کلاه بودن و باد در کلاه داشتن و باد در زیر دامن داشتن و باد در سر شدن و باد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وَ فَ)
شراب بکسی دادن. (ناظم الاطباء: باده). شراب خوردن. (شرفنامۀ منیری). می گساردن. می گساری کردن:
چو با حبیب نشینی و باده پیمائی
بیاد دار محبان بادپیما را.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ دی دَ)
لاف زدن:
چه عذر خواهم از این لافها که پیمودم
که طبع من چو فلان است و خاطرم بهمان.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ تَ)
نشان دادن راه. ارائۀ طریق. دلالت. (دهار). راهنمایی کردن:
سواری فرستاد نزدیک شاه
یکی نامه بنوشت و بنمود راه.
فردوسی.
مرا این هنرها زاولاد خاست
که هرسو مرا راه بنمود راست.
فردوسی.
اسماعیل هاجر را بیاورد و جبرائیل راه نمود آنجا که اکنون مکه است. (مجمل التواریخ و القصص).
سوی همه چیز راه بنماید
این نام رونده بر زبان ما.
ناصرخسرو.
گرت راهی نماید راست چون تیر
از آن برگرد و راه دست چپ گیر.
سعدی.
، هدی. (دهار) (ترجمان القرآن). هدایت. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). هدایت کردن. راه راست نشان دادن. براستی راهنمون شدن. راه راست نمودن. هدایت بحق و راستی:
چه آموزم اندر شبستان شاه
بدانش زنان کی نماینده راه.
فردوسی.
براین است دهقان که پروردگار
چو بخشود راهت نماید بکار.
فردوسی.
همه راه نیکی نمودی به شاه
هم از راستی خواستی پایگاه.
فردوسی.
بگفت او ز کار پسر شاه را
نمودش یکایک بدو راه را.
فردوسی.
چنان چون گه رفتن آمد فراز
مرا راه بنمای و بگشای راز.
فردوسی.
ترا راهی نمایم من سوی خیرات دو جهانی
که کس را هیچ هشیاری از آن به راه ننماید.
ناصرخسرو.
راه بنمایم ترا گر کبر بندازی ز دل
جاهلان را پیش دانا جای استکبار نیست.
ناصرخسرو.
این قوم که این راه نمودند شما را
زی آتش جاوید دلیلان شمایند.
ناصرخسرو.
بر علم مثل معتمدان آل رسولند
راهت ننمایند سوی علم جز این آل.
ناصرخسرو.
ایشان گفتند مگر ترا از راه برده است. گفت: مرا خدا راه نموده است. (قصص الانبیاء ص 190).
باز آمدیم زآنچه هوا بود رهنماش
عقلم نمود راه که این عود احمر است.
ابن یمین.
و رجوع به راهنمونی و راهنمایی در همین لغت نامه شود.
- راه راست نمودن، هدایت کردن. راهنمایی درست کردن. بسوی راستی راهنما شدن. نشان دادن طریقۀ راستی: ستارۀ روشن ما بودی که ما را راه راست نمودی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 334).
- راه و رخنه نمودن، طریقه و راه و مشکلات کاری را نشان دادن. به انجام دادن کاری رهنمون شدن:
دزد را شاه راه و رخنه نمود
کشتن دزد بیگناه چه سود؟
اوحدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از باد پیمودن
تصویر باد پیمودن
کار بیفایده کردن، عمل لغو انجام دادن
فرهنگ لغت هوشیار
لاف زدن خودستایی کردن: چه عذر خواهم از این لافها که پیمودم که طبع من چو فلانست و خاطرم بهمان. (کمال اسماعیل لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه نمودن
تصویر راه نمودن
ارائه طریق، دلالت، نشان دادن راه
فرهنگ لغت هوشیار